الیساالیسا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره

الیسای خوشگل من

صدقه بلا گردون

یکسال و نیمه هستی , میری سراغ کیف ام ، از توش کیف پولم رو برمیداری ، یه اسکناس از توش برمیداری ، میری دور سر بابایی میگردونی بعد میندازی توی صندوق صدقه ای که توی خونه داریم ، گاهی هم وقتی دور سر بابایی گردوندی یه تاب هم از دور دور سر مامانی میدی !!!!!!!!!!!! خدا نکنه پولی ببینی سریع برمیداری و میندازی توی صندوق... انگار همه پولای دنیا جاشون اونجاست.... حالا نمیدونم ذوق حس نیکوکاری که یاد گرفتی رو بکنم یا ذوق فرهنگ سیواینگ ات رو !!!!!!!!                                &nbs...
27 خرداد 1393

راه حل های الیسایی

یکسال و نیمه هستی، تازگی ها هوا خیلی گرم شده،  پرستارت  سرمایی یه و خیلی کولر روشن نمیکنه  و  از اونجائیکه  شما خوشگلم، خیلی گرمایی هستی ، وقتی گرمت میشه،  میری در فریزر رو باز میکنی و میری توش ، میچسبی بهش و ذوق میکنی ..... قربون دل کوچولوت برم که  اینقدر کم طاقته ....                                                     ...
27 خرداد 1393

حسودی

کافیه بابایی شونه های مامانی رو ماساژ بده،  زود جیغ و داد میکنی دست بابایی رو پس میزنی و خودت شونه ها مو ماساژ میدی ، یا وقتی سرمو بذارم روی بالشی که بابایی سرشو گذاشته از موهام میکشی و میگی که بلند شم و یا خودت میای بین من و بابایی میشینی ..... مامانی و بابایی عاشق این حسودی های خوشکلتند .... بعضی روزا عمداً بابایی دست میکشه روی سر مامانی تا شما بپری و دست بابایی رو بکشی و.... مخصوصاً بابایی  عاشق این حسودی هاته ..... نمیدونم چی فکر میکنی نمیخوای بابایی به مامانی دست بزنه چون مامانی رو برای خودت میدونی یا نه برعکس ... نمیخوای بابایی مامانی رو نوازش کنه چون همه عشق بابایی رو برای خودت میدونی اینکه شما باید سرتو بذاری رو پا...
27 خرداد 1393

د.... در

یکسال و ههفت ماهه ای . همینکه مامانی و بابایی از سر کار میان خونه ، هی تند تند میگی د....در....د...در یعنی بریم ددر ، اصلاً هم خسته نمیشی انگار سوزنت گیر کرده ، تازه در این اثنا میری جوراب و شلوارت رو هم از کمدت میاری .... حالا کار ما شروع میشه باید راضی ات کنیم که بخوابی تا عصر تر که هوا خنک شد، بریم پارک برای تاب تاب و سرسره بازی . این روزا تقریباً هر روز عصر با هم میریم پارک سر کوچه و شما تاب  و سرسره بازی میکنی ، البته تاب که خیلی کم سوار میشی، همینکه سوار میشی و یه کم تاب میخوری، میای پایین. سرسره هم ، قبلاً ها از بالا سر میخوردی ولی این روزا خودت همین پایین سر سره میشینی و سر میخوری .... دیروز هر چی مامان جون سعی کرد بری از بال...
27 خرداد 1393

عشق

                     بابایی توی هال روی زمین دراز کشیده بود و داشت چرت میزد، بدو بدو با اون دستای کوچولوت رفتی و از روی مبل بالشتکهای کوچولو رو برداشتی و هی به بابایی اشاره میکردی که سرشو بیاره بالا ، تا زیر سرش بالش بزاری ...... وای خدا .... بابایی از ذوقش نمیدونست چیکار کنه .... دیدم  بغلت کرده و هی داره میبوستت و قربون صدقه ات میره ..... دیروزم داشت برای مامان جون کارت رو تعریف میکرد ..... خوب معلومه  دخترا عاشق باباهاشونن... واقعاً اینو نمیشه منکر شد،  اینم سندش....     ...
25 خرداد 1393

واکسن 18 ماهگی

                         بالاخره صبح یکشنبه 21 اردیبهشت  بعد از یک هفته تاخیر ساعت 8 با پرستارت بردیمت خانه بهداشت و واکسن 18 ماهگیت رو زدیم، دلیل این تاخیر هم غیبت خانم جلالی (مسول واکسیناسیون)  بود و از اونجائیکه محتوای کارت واکسن های جدید نی نی ها با کارت واکسن یک سال پیش تغییری داشته، خانمی که هفته پیش جای خانم جلالی بود، مردد بود که کدام روش رو باید دنبال کنه، من ترجیح دادم یک هفته دیرتر واکسنت رو بزنم ولی مطمئن باشم که باید 3 تا باشه یا دوتا، چون واکسن خیلی مهمه . لذا موندم تا هفته بعد. سه تا واکسن داشتی(ثلاث،...
25 خرداد 1393
1